اگر چه

نزد شماتشنه سخن بودم .کسیکه حرف دلش را نگفت .من بودم.

دلم برای خودم تنگ

می شود اری.همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم نشد جواب

 بگیرم سلام هایم

را.هر انچه شیفته تر از پیشدن بودم چگونه شرح دح عمق
 
خستگی های را اشاره ای
 
کنم انگار کوه کندممن ان زلال پرستم در ابگن زمان که فکر
 
صافی اب چنین لجن

بودمغریب بودم گشتم غریب در غم هادلم خوش است که در
 
غربت وطن بودم عشق است

عشق است عشق

 

بگذارید اگر هم نه بهاری باشم
شاعر سوخته گلهای سخاری باشم
میتوانم که خودم را بسرایم
هر چند نتوانم که همانند قناری باشم
معنی پیر شدن ماندن مردابی نیست
پیرم اما بگذارید که جاری باشم
کاری از پیش نبردم همه عمر
ولی شاید این لحظه نایافته . کاری باشم
همچنان طاقت فرسوده شدن با من نیست
نپسندید که در لحظه شماری باشم
همه درد من این است که میپندارم
دیگر ای دوست من . دوست نداری باشم
مرگ هم عرصه بایسته ای از زندگی است
کاش شایسته این خاکسپاری باشم
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من . نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزلهای من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس میکنم
اما چقدر دلخوشی خوابها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بهار کم است؟
حیف از این روز که بی عشق . شب آمد . ای عشق...


پشت این پنجره ها وقتی بارون میباره
وقتی آهسته غروب . تو خونه پا میذاره
وقتی هر لحظه نسیم . توی باغچه ها میاد
توی خاک گلدونا . بذر حسرت میکاره
وقتی شبنم میشینه . رو غبار جاده ها
وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره
وقتی توی آینه . خودمو گم میکنم
میدونم که لحظه هام . رنگ آبی نداره
تازه احساس میکنم که چشام بارونیه
پشت این پنجره ها داره بارون میباره
تازه احساس میکنم که چشام بارونیه
پشت این پنجره ها داره بارون میباره