مرگـــــــم بده صبرم بده

 

                  

دکتر شریعتی میگه وقتی نمیتونی

 

 فریاد بزنی ناله نکن!!خاموش

 

باش قرن ها نالیدن به کجا

 

انجامید؟؟ تو محکومی به زندگی

 

کردن تا شاهد مرگ آرزوهای

 

خودت باشی

 

 بر کدام جنازه زار می‌زند این ساز؟


بر جنازه ی کدام مرده‌ی پنهان می‌گرید


این ساز ِ بی‌زمان؟


در کدام غار


بر کدام تاریخ می‌موید این سیم و پنجه‌ی نادان؟



بگذار برخیزد مردم ِ بی‌لبخند


بگذار برخیزد!



زاری در باغچه بس تلخ است


زاری بر چشمه‌ی صافی


زاری بر لقاح شکوفه بس تلخ است


زاری بر شراع بلند نسیم


زاری بر سپیدار سبزبالا بس تلخ است.


بر برکه‌ی لاجوردین ِ ماهی و باد چه می‌کند این مدیحه‌گوی تباهی؟


مطرب ِ گورخانه به‌شهراندر چه می‌کند


زیر دریچه‌های بی‌گناهی؟



بگذار برخیزد مردم ِ بی‌لب‌خند


بگذار برخیزد!

 

 

                             

                             

 آن که می‌گوید دوست‌ات می‌دارم
خنیاگر غمگینی‌ست
که آوازش را از دست داده است.

ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار کاکلی‌ی شاد
در چشمان توست
هزار قناری‌ی خاموش
در گلوی من.

عشق را
ای کاش زبان سخن بود

آن که می‌گوید دوست‌ات می‌دارم
دل اندُه‌گین ِشبی‌ست
که مهتاب‌اش را می‌جوید.

ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره‌ی گریان
در تمنای من.

عشق را
ای کاش زبان سخن بود.



بیتوته‌ی کوتاهی‌ست جهان
در فاصله‌ی گناه و دوزخ
خورشید
هم‌چون دشنامی برمی‌آید
و روز
شرم‌ساری جبران‌ناپذیری‌ست.

آه
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی

درخت،
جهل معصیت‌بار نیاکان است
و نسیم
وسوسه‌ئی‌ست نابه‌کار.                                                                         
مهتاب پائیزی
کفری‌ست که جهان را می‌آلاید.

چیزی بگوی
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی

هر دریچه‌ی ِ نغز
بر چشم‌انداز عقوبتی می‌گشاید.

عشق
رطوبت چندش‌انگیز پلشتی‌ست
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشت خویش
گریه ساز کنی.

آه
پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی،
هر چه باشد

چشمه‌ها
از تابوت می‌جوشند
و سوگ‌واران ژولیده آب‌ْروی جهان‌اند.
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندتران‌اند.

خامُش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی

 

 

 

حجم قیرین ِ نه‌درکجائی،
نادَرکجائی و بی‌درزمانی.

و آن‌گاه
احساس سرانگشتان ِ نیاز ِ کسی را جُستن

در زمان و مکان
به مهربانی:
«ــ من هم این‌جا هستم!»

پچپچه‌ئی که غلتاغلت تکرار می‌شود
تا دوردست‌های لامکانی.

کشف سحابی‌ی مرموز هم‌داستانی
در تلنگر زودگذر ِ شهابی انسانی

 

ــ تو کجائی؟
در گستره‌ی بی‌مرز این جهان
تو کجائی؟

ــ من در دوردست‌ترین جای جهان ایستاده‌ام:
کنارِ تو.

ــ تو کجائی؟
در گستره‌ی ناپاک این جهان
تو کجائی؟

ــ من در پاک‌ترین مقام جهان ایستاده‌ام:
بر سبزه‌شور این رود بزرگ که می‌سُراید
برای تو.

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نسیم پنج‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:54 ب.ظ http://www.frosty-love.blogsky.com

سلام.ممنون از نظرت.سخن دکتر شریعتی خیلی قشنگ بود. اگه پیدا کردی باز هم بذار.در کل وب خوبی داری. موفق باشی

Tala چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:33 ق.ظ http://sinderella4000.blogfa.com/

Salam khobi?
Merc behem sar zadi.. Webloge ghashangi dari...
bazam behem sar bezan khoshhal misham..
[لبخند][گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد