-
سر نوشت
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 21:47
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت سر را به تازیانه او خم نمی کنم! افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم زاری براین سراچه ماتم نمی کنم. با تازیانه های گرانبار جانگداز پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است! جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است این بندگی، که زندگیش نام کرده است! بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی جز زهر غم نریخت شرابی به...
-
مناجات دکتر شریعتی
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 18:58
ای خداوند! به علمای ما مسئولیت و به عوام ما علم و به مومنان ما روشنایی و به روشنفکران ما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب و به زنان ما شعور و به مردان ما شرف و به پیران ما آگاهی و به جوانان ما اصالت و به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما نیز عقیده و به خفتگان ما بیداری و به دینداران ما دین و به...
-
سیمین..
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 17:16
غرور سال ها پیش ازین به من گفتی که «مرا هیچ دوست می داری؟» گونه ام گرم شد ز سرخی ی ِ شرم شاد و سرمست گفتمت «آری!» باز دیروز جهد می کردی که ز عهد قدیم یاد آرم. سرد و بی اعتنا تو را گفتم که «دگر دوستت نمی دارم!» ذره های تنم فغان کردند که، خدا را! دروغ می گوید جز تو نامی ز کس نمی آرد جز تو کامی ز کس نمی جوید. تا گلویم...
-
سیمین
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 17:13
سنگ گور ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر بر من منگر تاب نگاه تو ندارم بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟ گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه من او نیم او مرده و من سایه ی اویم من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است او...
-
سیمسن بهبهانی..
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 17:10
اذان در پس آن قله های نیلفام شد نهان خورشید با آن دلکشی شام بهت آلود می اید فرود همره حزن و سکوت و خامشی راست گویی در افق گسترده اند مخمل بیدار و خواب آتشی نقش های مبهمی آمد پدید روز و شب در یکدگر آمیختند آتش انگیزان مرموز سپهر هر کناری آتشی انگیختند ابرها چون شعله ها و دودها سر به هم بردند و در هم ریختند می رباید...
-
روزگار غریبیست نازنین!
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1390 03:52
«روزگار غریبیست نازنین!» سروده و دکلمه: احمد شاملو ترانهخوان: داریوش اقبالی آهنگ ترانه: بابک افشار دهانت را میبویند مبادا که گفته باشی دوستت میدارم. دلت را میبویند روزگارِ غریبیست، نازنین و عشق را کنارِ تیرکِ راهبند تازیانه میزنند. عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد در این بُنبستِ کجوپیچِ سرما آتش را به...
-
فروغ فرخزاد..
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 12:55
گذران تا به کی باید رفت از دیاری به دیاری دیگر نتوانم، نتوانم جستن هر زمان عشقی و یاری دیگر کاش ما آن دو پرستو بودیم که همه عمر سفر می کردیم از بهاری به بهار دیگر آه، اکنون دیریست که فرو ریخته در من، گوئی، تیره آواری از ابر گران چو می آمیزم، با بوسهء تو روی لبهایم، می پندارم می سپارد جان عطری گذران آنچنان آلوده ست عشق...
-
هدیه از فروغ
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 12:52
هدیه من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم اگر به خانهء من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچهء خوشبخت بنگرم زینب .
-
فروغ فرخزاد..
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 12:51
بر او ببخشائید بر او ببخشائید بر او که گاهگاه پیوند دردناک وجودش را با آب های راکد و حفره های خالی از یاد می برد و ابلهانه می پندارد که حق زیستن دارد بر او ببخشائید بر خشم بی تفاوت یک تصویر که آرزوی دور دست تحرک در دیدگان کاغذیش آب می شود بر او ببخشائید بر او که در سراسر تابوتش جریان سرخ ماه گذر دارد و عطرهای منقلب شب...
-
فروغ....
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 09:16
عشق یعنی اشک حسرت ریختن نمی دانم چه می خواهم خدایا ، به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسته من ، چرا افسرده است این قلب پرسوز ز جمع آشنایان می گریزم ، به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تیرگیها ، به بیمار دل خود می دهم گوش گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در باطن از فرط...
-
مرگـــــــم بده صبرم بده
دوشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1386 12:48
دکتر شریعتی میگه وقتی نمیتونی فریاد بزنی ناله نکن!!خاموش باش قرن ها نالیدن به کجا انجامید؟؟ تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ آرزوهای خودت باشی بر کدام جنازه زار میزند این ساز؟ بر جنازه ی کدام مردهی پنهان میگرید این ساز ِ بیزمان؟ در کدام غار بر کدام تاریخ میموید این سیم و پنجهی نادان؟ بگذار برخیزد مردم ِ...
-
دیـــوانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه وار
جمعه 18 فروردینماه سال 1385 21:53
یکشنبه 20 آذر ماه سال 1384 این دیوانگیست ... که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم... که همه رویاهای خود را تنها بخاطر اینکه یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم... این دیوانگیست .. . که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم بخاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شده...
-
وامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1384 13:15
چیزها دیدم در روی زمین: کودکی دیدم ماه را بو می کرد قفسی بی در دیدم که در آن روشنی پرپر میزد .... مسجدی دور از آب قاطری دیدم بارش (انشا) اشتری دیدم بارش سبد خالی (پند و امثال) .... من قطاری دیدم فقه میبرد و چه سنگین میرفت من قطاری دیدم سیاست میبرد (و چه خالی میرفت) .... (به یاد سهراب سپهری)...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 آبانماه سال 1384 21:20
بابا ای ول این سایتم خال ما رو می گیری یدفه بابا ای خدا
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 12:24
هرگز کسی را دوست نداشته باش مگر اینکه او هم دوستت بدارد ـ اگر کسی را دوست داری هر طور شده به او بگو دوستت دارم - هیچ وقت خجالت نکش چون از تو پیشی خواهند گرفت - اگر واقعا فرزندانتان را دوست دارید با زبان این را به آنان بگویید - از گفتن ((دوستت دارم))نهراس ـ کسی که نمیداند دوستش داری ..دوستت نخواهد داشت(به جز والدین!!)...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مردادماه سال 1384 21:33
داستانی خواهم نوشت . داستان عشقی که از بوسیدن شرم داشت و معنای جدایی را مرگ می دانست داستان عشقی که پروانه بود و در آتش شمع معشوقش می سوخت و احساس می کرد زنده است چون حرارت شمع را می فهمد . داستان عشقی که من بودم ! و او که باید می ماند و رفت ... او که معنای دیگری فهمید از جدایی او که تو بودی ... تو ... داستانی خواهم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 خردادماه سال 1384 21:10
اگر چه نزد شماتشنه سخن بودم .کسیکه حرف دلش را نگفت .من بودم. دلم برای خودم تنگ می شود اری.همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم نشد جواب بگیرم سلام هایم را.هر انچه شیفته تر از پیشدن بودم چگونه شرح دح عمق خستگی های را اشاره ای کنم انگار کوه کندممن ان زلال پرستم در ابگن زمان که فکر صافی اب چنین لجن بودمغریب بودم گشتم غریب در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1384 12:07
بگذارید اگر هم نه بهاری باشم شاعر سوخته گلهای سخاری باشم میتوانم که خودم را بسرایم هر چند نتوانم که همانند قناری باشم معنی پیر شدن ماندن مردابی نیست پیرم اما بگذارید که جاری باشم کاری از پیش نبردم همه عمر ولی شاید این لحظه نایافته . کاری باشم همچنان طاقت فرسوده شدن با من نیست نپسندید که در لحظه شماری باشم همه درد من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1384 15:33
عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که : عشق زاییده تنهایی است.... و تنهایی نیز زاییده عشق است... تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد .... کسی در پیرامونش نباشد! اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست! برعکس کسی که چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند... و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1384 16:30
دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده شب می کشم چراغهای رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است . مردم نمیدانند پشت چهره من ـ یکمرد خشماگین درد آلوده خفته است مردم ز لبخندم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1383 16:46
بگو چه چاره کنم؟ صدای بغض تو می آید از کرانه دور طنین هق هق من میرود به همره باد نه در کلام تو یک واژه بلیغ سرور نه در روایت من یک نشان ز گفته باد بگو چه چاره کنم؟ که من ز چنگ جدایی نمی شوم آزاد بگو چه چاره کنم؟ که هر چه ناله برآرم نمیروی از یاد بگو چه چاره کنم؟ خدایا میخواهم... توان آنرا داشته باشم که ادامه دهم . اگر...
-
عشق
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1383 16:31
عشق عشق می آفریند زندگی عشق می بخشد زندگی رنج به همراه دارد رنج دل شوره به می افریند دل شوره جرئت می بخشد جرئت اعتماد به نفس به همراه دارد اعتماد به نفس امید می بخشد امید زندگی می بخشد زندگی عشق می افریند عشق عشق می افریند ساده است نوازش سگی ولگرد شاهد ان بودن که چگونه زیر گلتک می رود وگفتن که سگ من نبود ساده است...
-
تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1383 17:30
من از رنگ قرمز آسمان می ترسم من از قهر پروردگار می ترسم از واژه های تلخ از واژهای پوچ وسبک و ارزان قیمت هراسی ندارم ترس من از رنگ سیاه ترانه هاست ترس من از طو فانیست که در راه است من آخرین دکه این بازاره ور شکسته یه جورایی دلم گرفته نازنین .. ا یه جورایی در تو ماتم نازنین ... ا یه جورایی خستم .... ا واسه دیدن تو من...
-
بغض
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1383 17:19
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همینجاست بیایید بیایید معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید خیلی وقته از چشام بی تو بارون می باره دل نا امید من تو رو آرزو داره ای همیشگی ترین آه ای دورترین سوختن کار من است نگرانم منشین راست می گفتی تو ،دیگر اکنون دیرست دوستی و دوری ، آخرین تدبیرست...
-
حقیقت تلخ
شنبه 10 بهمنماه سال 1383 15:19
من هنوزخاک زیر پای تو هستم من هنوز عاشقم هنوز وفادارم من هنوز چشم انتظارم من برای بغض صدای تو دلتنگم وبرای چشمای تو می میرم من با تو عشق را لمس می کردم من با تو روز را می فهمیدم وشب راحس می کردم من با تو به گذشت زمان عشق می ورزم و امروز به گذشته زمان افسوس می خورم من هنوز این حقیقت تلخ را باور ندارم من هنوز نسیم کویر...
-
چشم انتظار
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1383 17:43
بردی از یادم ، دادی بر بادم ، با یادت شادم دل به تو دادم ، در دام افتادم ، از غم آزادم دل به تو دادم فتادم به غم ای گل بر اشک خونینم مخند سوزم از سوز نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز چه شد آن همه پیمان که از آن لب خندان ، که شنیدم و هرگز خبری نشد از آن کی آیی به برم ، ای شمع سحرم در بزمم نفسی، بنشین تاج سرم خواه از...
-
گل
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1383 21:27
وقتی که گل در نمیاد سواری اینور نمیاد کوه و بیابون چی چیه وقتی که بارون نمیاد ابر زمستون نمیاد این همه ناودون چی چیه حالا تو دست بی صدا دشنه ی ما شعر و غزل قصه ی مرگ عاطفه خوابای خوب بغل بغل انگار با هم غریبه ایم خوبیه ما دشمنیه کاش من و تو می فهمیدیم اومدنی رفتنیه تقصیر این قصه ها بود تقصیر این دشمنا بود اونا اگه شب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 بهمنماه سال 1383 15:04
بدون تو چه پروازی چه احساسی چه آوازی تویی که از صدای من شراب کهنه می سازی بیا خوبم که می دانم در این بازی نمی بازی ! نیازُ تو خودم کشتم که هرگز تا نشه پشتم زدم بر چهره ام سیلی که هرگز وا نشه مشتم من آن خنجر به پهلویم که دردم را نمیگویم به زیر ضربه های غم نیفتد خم به ابرویــــــــم مرا اینگونه گر خواهی دلت را آشیانم کن...
-
عشق
جمعه 2 بهمنماه سال 1383 14:26
رویای عشق باز هم شب آمد و مهتاب شد چهره ی احساس من بی تاب شد باز هم من هستم و تنهایی ام بازهم عشق و همان رسوایی ام باز هم من هستم و غمهای من باز هم بیماری و تب های من امشب اودرجان من درهای وهوست می شناسم این صدا فریاد اوست بامن است اما نمی دانم کجاست لیک می دانم که با من آشناست چشم می بندم همی می خواندم رو به سویش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1383 19:38
اگه می فهمیدیم که آخرش زیر خاک می شه خونمون ..... در سرود آفرینش نغمه ای موزون می کردیم می خوام یه زندگی تازه ای رو شروع کنم که توش عشق باشه . صفا باشه...خودم و خودش.