دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده شب می کشم

چراغهای رابطه تاریکند

چراغهای رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی است. 



                                      مردم نمیدانند پشت چهره من ـ

یکمرد خشماگین درد آلوده خفته است

مردم ز لبخندم نمیخوانند حرفی

تا آنکه دانند ـ

بس گریه ها در خنده تلخم نهفته است

وز دولت باران اشکم ـ

گلهای غم در جان غمگینم شکفته است

***

من هیچگه بر درد « خود » زاری نکردم

اندوه من، اندوه پست « آب و نان »‌نیست

این اشکها بی امان از تو پنهان ـ

جز گریه بر سوک دل بیچارگان نیست

***

شبها ز بام خانه ویرانه خود ـ

هر سو ببامی میدود موج نگاهم

در گوش جانم میچکد بانگی که گوید:

« من دردمندم »

« من بی پناهم »

***

از سوی دیگر بانگ میآید که: ای مرد !

« من تیره بختم »

«‌ من موج اشکم »

« من ابر آهم »

بانگ یتیمم میخلد ناگاه در گوش:

« کای بر فراز بام خود استاده آرام !»

« من در حصار بینوائیها اسیرم » ـ

« در قعر چاهم »

***

بی خان و مانی ناله ای دارد که: « ای مرد !

من تیره روزم ـ

بر کوچه های « روشنی » بسته است راهم »

***

ناگه دلم میلرزد از این موج اندوه

اشکم فرو میریزد از این سوک بسیار

در سینه می پیچد فغان « عمر کاهم »



***

با موج اشک و هاله یی از شرم گویم:

کای شب نشینان تهی دست !

وی بی پناه خفته در چنگال اندوه !

آه، ای یتیم مانده در چاه طبیعت !
من خود تهی دستم، توان یاری ام نیست

در پیشگاه زرد رویان، رو سیاهم

شرمنده ام از دستگیری

اما در این شرمندگی ها بیگناهم

دستی ندارم تا که دستی را بگیرم

این را تو میدانی و میداند خدا هم




ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را

اینگونه به خاک ره میٿکن ما را

ما در تو به چشم دوستی می بینیم

ای دوست مبین به چشم دشمن ما را

مشیری


باغی شدن



به پرواز

شک کرده بودم

به هنگامی که شانه هایم

از توان سنگین بال

خمیده بود،

و در پاکبازی معصومانه گرگ ومیش

شبکور گرسنه چشم حریص

بال می زد.

به پرواز شک کرده بودم من.

***

سحرگاهان

سحر شیری رنگی ٿ نام بزرگ

در تجلی بود.



با مریمی که می شکٿت گٿتم«شوق دیدار خدایت هست؟»

بی که به پاسخ آوائی بر آورد

خسته گی باز زادن را

به خوابی سنگین

ٿروشد

همچنان

که تجلی ساحرانه نام بزرگ؛

و شک

بر شانه های خمیده ام

جای نشین ٿ سنگینی ٿ توانمند

بالی شد

که دیگر بارش

به پرواز

احساس نیازی

نبود.
احمد شاملو




عشق به شکل پرواز پرندست
عشق خواب یک آهوی روندست
من زائری تشنه زیر باران
عشق چشمه آبی اما کشندست
من میمرم از این آب مسموم
اما اونکه از عشق مرده تا قیامت هر لحظه زندست
من میمیرم از این آب مسموم
مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز پرندست
تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار
دروغ این صدا را به گور قصه ها بسپار
صدا کن اسممو از عمق شب از لب به دیوار
برای زنده بودن دلیل آخرینم باش
منم من بذر فریاد خاک خوب سرزمینم باش
طلوع صادق عصیان من بیداریم باش
عشق گذشتن از مرز وجوده
مرگ آغاز راه قصه بوده
من راهی شدم نگو که زوده
اون کسی که سرسپرده مثل ما عاشق نبوده
من راهی شدم نگو که زوده
اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده...



« زندگی » زیباست، کو چشمی که « زیبائی » به بیند ؟

کو « دل آگاهی » که در « هستی » دلارائی به بیند ؟

صبحا « تاج طلا » را بر ستیغ کوه، یابد

شب « گل الماس » را بر سقف مینائی به بیند

ریخت ساقی باه های گونه گون در جام هستی

غافل آنکو « سکر » را در باده پیمائی به بیند

شکوه ها از بخت دارد « بی خدا » در « بیکسی ها »

شادمان آنکو « خدا » را وقت « تنهائی » به بیند

« زشت بینان » را بگو در « دیده » خود عیب جویند

« زندگی » زیباست کو چشمی که « زیبائی » به بیند ؟



نمی خواهم چنان بی نیاز باشم که تصور کنم خود به تنهایی می توانم راه پیش ببرم ، یا چنان آزاد که نیازی نداشته باشم ،تا زندگی را با دیگری تقسیم کنم ،و نمی خواهم چنان بر خود مسلط باشم ، که نگویم خواهان  توام ،نیازمند توام و همیشه دوستت دارم.                      توماس .آر .دادلی

 

 

 



ساده و بی سایه
در ویرانه ی دل نشسته ام
چشم براه
و منتظرم
که اشکی بیاید
بارانی ببارد
تا کالبدم را
از فریب عشق بشوید
لا اقل تو مرا بیاد هست
من امیر اقلیم عشق بودم

********

یک روز باد بی نشان
آهسته و پاورچین
بر سر شاخه های شکسته ام وزید
و بذر آفتاب را
بر مزار دلم پاشید
دلم آفتابی شد
شکفتم در اقلیم عشق
زمستانم بهاری شد
غافل که جام سرد تقدیر
از گرمای عشق ترک خواهد خورد
بیادت هست ؟
من امیر اقلیم عشق بودم


 


 

نظرات 10 + ارسال نظر
سارا چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 01:09 ب.ظ

شعر قشنگی انتخاب کردین لذت بردم

سلام..خسته نباشيد...شعر قشنگی انتخاب کردی.و همينطور وبلاگ زيبايی دارين...به روزم و منتظر شما دوست خوبم...موفق باشی

سارا یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 08:31 ب.ظ

متن های جدیدت خیلی قشنگن در ضمن شعر ساده است خیلی قشنگ بود ایمیلتون نرسید

مهر شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 03:00 ب.ظ http://solookemehr.persianblog.com/

سلام. اشعار زیبایی بود که نشان از حسن سلیقه ات بود. شاد و پایدار باشی.

باران یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:42 ق.ظ http://b-a-r-a-n.blogsky.com

سلام .. خوبی مهربون ... ممنونم که واسم کامنت گذاشتی ... وبلاگی زیبا و حسی زیباتر داری ... بهت تبریک میگم ... پیشم بیا ... چشم به راهتم ... بارانی باشی و سبز

شراره دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:13 ب.ظ http://www.asberoyaha.blogsky.com

خیلی قشنگن به خصوص دومی .........پیشم بیا یا حق

توت فرنگی دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 03:59 ب.ظ

.....................سلام.............
خوبی خوشی
ازتون تشکر می کنم
خیلی
خیلی
خیلی
خوب
خوشگل و قشنگ بود
............................محمد..........................

شراره چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:49 ق.ظ http://www.asberoyaha.blogsky.com

سلام همیشه از شاملو بنویس قشنگن شعراش.....یا حق

امید یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:54 ب.ظ http://loveru.blogsky.com

سلام وبلاگ خوبی داری به من سر بزن.موفق باشی

شراره شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:36 ب.ظ http://www.asberoyaha.blogsky.com

سلام خوبی مرسییییییییی ..........بازم بنویس ....یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد